مامانم دعوام کرد
سلام بچه ها میدونم دلتون واسه من تنگ شده ،
خوب منم همینطور دل تنگی همینطوری که نیست خوب آدم دلش تنگ میشه .
نمیدونم چه حکمتیه امروز احساس کردم مامانم رو اذین کردم داشت کتاب میخوند منم نه گذاشتم نه برداشتم روغن داغ رو ریختم روش .
البته از قصد اینکارو نکردم از دستم در رفت اما مامانم خیلی ناراحت شد .
میدونید مامانه من هرچقدر هم ناراحت شه دست روی من بلند نمیکنه .
بعد از کلی بحث و جدل از آخر رفتم معذرت خواستم و گفتم مامان جونم تاقصیر من بود درست اما مامان جونم لطفا این روغن خراطین های خودتو هر جا هرجا دم دست نزار اونم روغن خراطین داغ ، واقعا آدمو میجزونه .
بازم میام پیشتون .
منتظرم باشید ،
خداحافظ همگی
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی